سلام 

شبی دنبال کتابی تو کتابخونه کوچک ،نامرتب، دوست داشتنی ام می گشتم  . کلی کتاب و دفترچه های یادداشت وزیرورو کردم . چشمم به همه چیز خورد الا کتابی که میخواستم .

بین کتابها دفترچه خاطرات سال 71 و پیدا کردم . هنوز چندماهی ازتصادفم نگذشته بود .چندصفحه ایی بیشترننوشته بودم. چقدر احساسی و بی آلایش .  خیلی دلم گرفت اینقدر دلم گرفت که دلم خواست بیام واینجا چیزی بنویسم .

آدم دلش که میگیره دوست داره باکسی حرف بزنه اما اگرساعت ازیازده شب گذشته باشه وبدتر ازهمه ندونی که  به کی بگی ، بهترین کارنوشتنه . بانوشتن  شاید اون بغضی که توگلو اندازه یه پرتقال  شده آب چلون بشه وکمی کوچکتر .کاش دولت که همه مشکلات و حل کرده این مشکل بی هم زبونی هم حل میکرد و جایی ، کافی شاپی ، درست میکرد که بدون قضاوت هروقت ،هرزمان دلت گرفت میرفتی اونجا باادم هایی مثل خودت که پرتقال قورت دادن  حرف میزدی .

بعضی خاطرات نوشته شده مثل فیلم هستن . کاملا شفاف . حتی یادت میاد که چه احساس وچه  حالی داشتی .

بعضی وقتها روح آدم بعضی جاها بدجوری گیرمی افته ورنج می کشه . نباید فراموش کرد که برای روح  گیرافتاده باید کاری کرد  . باید دستش و گرفت ونجاتش داد  حالا با کتابی خوب با کمک دوستی فهمیده .

از واجبات هست ، باید با روح همدلی کرد . باید گاهی کنارش نشست . دستی به شونه اش زد  وبگی رفیق ! چه راه طولانی ! چی ها که ندیدی ونشنیدی ! بدون هر سرزنشی با شفقت  مرهمی روی زخم هاش بذاری . با اون بری روی بالکن خونه و بدستش یه پیاله چای تازه دم بدی تاکمی  خستگی ها و رنج هاش یادش بره . 

بعضی ,کتابی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تخفیف ویژه فقط برای امروز سیستم کنترل دسترسی توتکو meci shop پیش دبستان و دبستان دخترانه غیرانتفاعی بنیادی پیروان کوروش کبیر(Live Dhul) خرید از گناوه صادق فلاح دنیای فناوری